محل تبلیغات شما
روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود بیمار شد شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کردبراى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: مرا بغل کن. زن پرسید: چه کار کنم؟ و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان .صورتش سرخ شد با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود.

گفتن حتی یک کلمه عاشقانه .....

دلنوشته های من برای دنیای من

نوشته من توگوشیم بعدخواستن وبلاگم

شوهرش ,زن ,صورتش ,سوار ,موتور ,کم ,و از ,کار کنم؟ ,چه کار ,پرسید چه ,زن پرسید

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانه عمومی آراز پرواز آخر